عاشقانه ها
دوستان روزهای سخت
دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ، گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ، باختن ها و صدای شکستن ها را ، نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم.... اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند دیگر گوسفند نمیدرند به نی چوپان دل میسپارند و گریه میکنند... امدنت را یادم نیست. بیصدا امدی بی انکه من بدانم بی اجازه ماندی بی انکه من بخواهم اما اکنون ذره ذره ی وجودم ماندنت را تمنا میکند مهمان نا خوانده ی قلبم بمان که ماندنت را سخت دوست دارم بمان برای باور من که لحظه لحظه ی زندگی خویش را با تو پیوند زده ام بمان که سخت دوستت دارم ... رنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت را به تــآراج میبــَرد،.. مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد... مــهــِم این استــ که فـــَقــَط بــــآشـَد زِندگیـــ کــُند، لــِذَت ببرَد و نــَفــَس بـــکشــَد... از وقتی رفته ای تمــام غذا هایم شُور می شوند !! این اشکـ ـهـای لعــنتـی سَــرشان نمی شود همه جـا نبــایـد بریزنــد عشق است که بی پرده مرا می فهمد هر لحظه و هر لحظه مرا می فهمد بی تاب تر از ثانیه ها ، می دانم عشق است که بی وقفه مرا می فهم... چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : رها مغموم
معشوفه تان ...را بر روی یک صندلی نشانده اند و ..برای عروسی شوم..آرایش میکنند...به سبک قدیم ..زنهای همسایه دور و برش را گرفته اند ..و داماد نامرد از بالای تراس ...گوشه سیبیلهایش را میجود و از آن بالا .از همسر آینده اش چشم بر نمی دارد....در آن لحظه عاشق بیچاره ..در درگاه درب قدیمی و چوبی بزرگ خانه معشوقه اش ظاهر میشود و ...<::از بهر خدا اینهمه زیبا مکنیدش....بستر ز گل اطلس دیبا مکنیدش....با حیله چنان تشنه وصلش منمایید ... ای بد نظران هیچ تماشا مکنیدش...(به داماد اشاره میکند ) با شادی و با هلهله و کف زدن امشب ...همخوابه آن دیو دد آسا مکنیدش...(مشاطه وسیله آرایش قدیمی)....مشاطه میارید و محیا مکنیدش...زیباست دگر حاجت مشاطه ندارد....دعوت مکنید از من و دیداریش آخر ....شرمنده مسازید..و رسوا مکنیدش.....::::::این یک داستان واقعی بود عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراه دارد . عشق ، عشق می آفریند سلام اشنای سالهای بی نشانی من سلام مهربان روزهای بی زبانی من سلام یار جان جانی من سلام بر تویی که نور این شبان تاری سلام بر تویی که روشنایی غروب های بی قراری سلام بر تویی که مثل خورشید سلام بر تویی که مثل ماه این دریچه های انتظاری سلام بر تو ای فرشته ای که اسمانها تبرک است از دم مسیح گونه ی تو سلام بر تویی که خاک دوران تبرک است از قدوم مهربانت سلام برتویی که یاس ونارنج گرفته عطر از نوازش دو دست پاکت سلام بر تویی که عشق پاکی ...... در ساحل امن عقل بودم که جنون یکدفعه مرا به داخل آب انداخت فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق چون ماهی کوچکم به قلاب انداخت عقلم نرسید و زود نفرین کردم بر آنکه در آب و آنکه قلاب انداخت ... صفحه قبل 1 صفحه بعد |
آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|